احساس بی تلاطم
احساس آدمی را نه سرآغازی است و نه سرانجامی
گاه چون کوهی است مغرور
که می توان بر بلندای آن به
تماشای زندگی نشست و
گاه دره ای است سرشار از سکوت
که پژواک روحت
در زلال چشمه های آن نقاشی می شود
و تو چه خواهی کرد؟؟؟
با جزر و مد وحشی این احساس
در مقابل طلوع احساست
چه خواهی کرد!!
وقتی، ترانه محبت
بر عمق جانت چنگ میاندازد
و شوق را از لابه لای
تار و پودت باز می خواند
براستی .........
چه خواهی کرد با
جزر و مد های وحشی این احساس
وقتی در چنگال آن اسیری
و ترا گریزگاهی نیست
جز تن دادن به سفری بی مرز
میان اشک و لبخند
چه خواهی کرد در آن شامگاه مه آلود
که سرپنجه روزگار
سرزمین وجودت را شخم می زند
و از آن همه
تپه های شاد و دره های آه
جز پیکر بی جان بیابان
اثری بر جای نمی ماند
چگونه همسفر خواهی شد
با احساسی "بی تلاطم "
در جاده های ناشناخته زندگی
با آرزوی اینکه هرگز در زندگی دچار احساس " بی تلاطم " نگردید، که تلاطم
اگرچه دردناک است اما نبض زندگی است!
چهارشنبه 26 بهمن 1390 - 10:16:35 AM